عاشقانه
عاشقانه

حاکمی از برخي شهرها بازديد می كرد و هنگام ديدار از محله ما فرمود

، شكايت‌هایتان را صادقانه و آشكارا بازگوييد و از هيچ كس نترسيد

!
كه زمانه هراس گذشته است

:
دوست من حسن گفت

عالي جناب! گندم و شير چه شد؟

تامين مسكن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟

و چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي بخشد؟

:
عالي جناب

!!!
از اين همه هرگز، هيچ نديدم

:
حاکم اندوهگنانه گفت

خدا مرا بسوزاند؟

آيا همه اينها در سرزمين من بوده است؟

!
فرزندم

سپاسگزارم كه مرا صادقانه آگاه كردي، به زودي نتيجه نيكو خواهي ديد

:
سالي گذشت، دوباره حاکم را ديديم، فرمود

!!!
شكايت‌هایتان را صادقانه و آشكارا بازگویيد و از هيچ كس نترسيد

!!!
كه زمانه ديگري است

:
هيچ كس شكايتي نكرد، من برخاستم و فرياد زدم

شير و گندم چه شد؟ تامين مسكن چه شد؟ شغل فراوان چه شد؟

چه شد آن كه داروي بينوايان را به رايگان مي‌بخشد؟

!
با عرض پوزش، عالي جناب

دوستِ من حسن چه شد؟



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهسه شنبه 26 مهر 1390برچسب:, توسط Bahare
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.